تولد گرفته. بازهم همان همیشگی ها و بازهم همه شان کنارهم با لبخند به دوربین نگاه میکنند.دلم لحظه ای و فقط لحظه ای برای تک تکشان تنگ میشد. برای تمام روزهای گذشته برای جمع جیغ جیغو و پرسروصدایشان. اما لحظه ی بعد دلم حسادت میکند به جمعشان و به پایبندیشان و به نبود خودم درمیانشان. از همان روزی که یکیشان مهمانی گرفت و من از شنیدن اسمم میان پچ پچشان فهمیدم قرار نیست دعوت شوم و نشدم فهمیدم که فاتحه این رابطه خیلی وقت است خوانده شده حلوایش هم میل شده. نوش جان! حالا بعدازسالها نشسته ام و ضربه میزنم روی صفحه ی گوشی تا لایک شود عکس جمع ماندگارشان و آرزوی پایداری میکنم و این لحظه دلم خوشحال است به نبودن در میانشان.
دوستی کلا چیز عجیبی هست... من همیشه دم از پایبندی به دوستی و این چیزا میزنم ولی بعضا یادم میره با کیا قطع رابطه کردم و یا با کیا هنوز دوستم و هیچ خبری ازشون نگرفتم. گفتنش یکمی زننده هست ولی خیلی از دوستی ها موقتیه حتی اگر شدید هم باشه. پس در موردش ناراحت نباشین :) دوستی تو اوضاع سخت و وخیم معلوم میشه تو جشن تولد و عروسی اگر از رهگذر هم بخوای با خوشحالی پسرخالت میشه! بهترین کار اینه اهمیت ندین. منم واقعا خاطرات خوشی با یکی از دوستام داشتم و چون بعدا دعوامون شد وقتی اون خاطرات یادم می افتاد عذابم میداد. از زمانی که کینه رو گذاشتم کنار و رو خانواده تمرکز کردم اوضاع نسبتا بهتر شده :)