نیومدم و ننوشتم تا هی از ناامیدی ها و از ناخوشی هام ننوشته باشم. امروز اومدم تا بنویسم از عمق لبخندم همیشه که نباید نق نق ها و غرغرها رو با بقیه شریک شد.

دیروز ناامید و کاملا تسلیم داشتم میرفتم تا همه چیز رو کنسل کنم اما درست وقتی که اندازه یه ایستگاه مترو و چندمتر اضافه تر مونده بود تا برسم یهو ورق برگشت و همه چیز درست شد و همه ی اون ناامیدیه شد یه لبخند عمیق رو لبم از اونا که یادم نمیاد آخرین بار کی و برای چی زدم. اینکه چه چیز مهمی بوده که من برای از دست دادنش ناامید بودم زیاد مهم نیست که حتی شاید خیلی با ارزشم نباشه چیزی که باعث این لبخنده میشه اون ورق برگشتنه اس درواقع وقتی اون اوج ناامیدی رو حس میکنی بعدش خیلی عمیق تر و دلچسب تر موفق شدن و رسیدن رو درک میکنی.

اینارو نوشتم تا بگم حتی در بدترین شرایطم ناامید نشید یکی هست که همیشه هوامونو داره.


لبخنداتون عمیق (: